یک لایی. [ ی َ / ی ِ ] ( حامص مرکب ) یک لا بودن. یک لایه داشتن. || ( ص نسبی ) آنچه یک لا داشته باشد. مقابل دولایی. || نازک. بی دوام. کم دوام. || لاغر. نزار : تن یک لایی من ، بازوی تو، سیلی عشق تو مگر رستم دستان زده ای به به به !
عارف قزوینی.
فرهنگ فارسی
(صفت ) ۱- آنچه یک لا داشته باشد مقابل دولایی. ۲- نازک بی دوام. ۳- لاغرنزار: تن یک کلایی من بازوی توسیلی عشق تومگر رستم دستان زدهای بهبهبه . (عارف )