یک سراسر

لغت نامه دهخدا

یک سراسر. [ ی َ / ی ِ س َ س َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) یکسر. ( آنندراج ) :
آن جوهرم که می شکنند از براش سر
باور کنی اگر ببری یک سراسرم.
باقر کاشی ( از آنندراج ).
|| یکسر. از یک جانب. یکسو :
وسعت ملک جنون هم یک سراسر بیش نیست
منتهای منزل چاک گریبان دامن است.
مخلص کاشی ( از آنندراج ).
و رجوع به یکسر شود.

فرهنگ فارسی

یکسر از یک جانب

فرهنگ عمید

= یکسر

پیشنهاد کاربران

بپرس