یک سراسر. [ ی َ / ی ِ س َ س َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) یکسر. ( آنندراج ) : آن جوهرم که می شکنند از براش سرباور کنی اگر ببری یک سراسرم.باقر کاشی ( از آنندراج ). || یکسر. از یک جانب. یکسو : وسعت ملک جنون هم یک سراسر بیش نیست منتهای منزل چاک گریبان دامن است.مخلص کاشی ( از آنندراج ).و رجوع به یکسر شود.