یک زخمی

لغت نامه دهخدا

یک زخمی. [ ی َ / ی ِ زَ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی و عمل یک زخم :
صبح یک زخمی دوشمشیری
داد مه را ز خون خود سیری.
نظامی.
ای قایم افصح القبایل
یک زخمی اوضح الدلایل.
نظامی.

فرهنگ فارسی

حالت و چگونگی و عمل یکزخم

پیشنهاد کاربران

یک زخم: لقب سام نریمان، که اژدهایی را با یک ۱ربه کشت
یک زخمی : آنکه با یک زخم دشمن را از کار می اندازد ، کنایه است از خورشید صبحگاهی که تنهاست و با همان تنهایی نیز همه ی ستارگان را محو می کند .
صبح یک زخمی دو شمشیری
داد مه را ز خون خود سیری
معنی بیت : صبح که یک آفتاب دارد و با دو تیغ صبح کاذب و صبح صادق زمین را روشن می کند از خون سرخ شفق صبحگاهی ( فلق ) ماه را سیراب کرد و سپس او را کشت .
...
[مشاهده متن کامل]

( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 596 )

بپرس