زان زیادت پذیری و نقصان
که تو یک رویه ای به سان قمر.
سنایی.
|| پشت و روی یکی. مقابل دورویه : اطلس یک رویه. || صریح. نص. بی تأویل : وز بهر آنکه رسول ( ص ) میانجی بود... که سخن او از خدای به خلق یک رویه نشایست بودن بهری را از او محکم واجب آمد. ( جامعالحکمتین ).|| کنایه از متفق و بی خلاف باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). متفق و بی خلاف و موافق و مصلح.( ناظم الاطباء ) : این دو لشکر بزرگ و رایهای مخالف یک رویه شد. ( تاریخ بیهقی ).گرخلق جهان منفعت رای تو بینند
یک رویه بخندند به خورشید و مطر بر.
مختاری ( از آنندراج ).
چو گویی که یک رویه هستیم یارچرا زیر و بالا درآری به کار.
نظامی.
- یک رویه شدن رای ؛ جزم شدن عزم و از تزلزل دور ماندن. ( یادداشت مؤلف ) : یک رویه شدآن گروه را رای
کآهنگ سفر کنند از آنجای.
نظامی.
|| به معنی ظاهرو روشن هم هست. ( برهان ) ( از آنندراج ). صاف و آشکار و ظاهر و روشن. ( ناظم الاطباء ). ظاهر. ( انجمن آرا ).|| بی معارض. ( یادداشت مؤلف ) :
با چنین نام و چنین دل که تو داری نه عجب
گرجهان گردد یک رویه تو را زیر نگین.
فرخی.
آب انگور بیارید که آبانماه است کار یک رویه به کام دل شاهنشاه است.
منوچهری.
- یک رویه شدن ؛ بی معارض شدن. بلامنازع شدن. یک رویه گشتن. یک جهتی شدن. فیصله یافتن : چون بی جنگ و اضطراب کار یک رویه شد. ( تاریخ بیهقی ). نامه ها رفت... به ری و سپاهان که کار و سخن یک رویه شد. ( تاریخ بیهقی ). امید کرده بود خداوند که ملک هنوز یک رویه نشده بود که چون او لشکر فرستد یا پسری که یاری دهد او را ولایتی دهد. ( تاریخ بیهقی ). من آنچه باید گفت بگویم تا تو با خلعت و نیکویی اینجا بازآیی که اکنون کارها یک رویه شد. ( تاریخ بیهقی ).- یک رویه کردن ؛ فصل کردن. فیصل دادن. ( یادداشت مؤلف ). بلامنازع کردن :
یک رویه کرد خواهدگیتی تو را از آن
دورو از این جهت شده شخص نزار تیغ.
مسعودسعد.
- امثال :شمشیر دورویه کار یک رویه کند.بیشتر بخوانید ...