- یک رو کردن ؛ کنایه از ترک آشنایی و دوستی کردن باشد. ( برهان ).
- || بی خلاف و بی نفاق بودن. ( آنندراج ). اعاده صلح و آسایش نمودن و اتفاق آوردن. ( ناظم الاطباء ) :
باز می ریزد می خون گرم رنگ آشنای
با حریفان می کنم هرچند یک رو در خمار.
صائب ( از آنندراج ).
آسیای هرکه از بی آبرویی دایر است می تواند چون فلک با عالمی یک رو کند.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
اهل نفاق بودن بدتر ز کینه جویی است یک رو کنم به هرکس با من کند دورویی.
میرزا اسماعیل ایما ( از آنندراج ).
- || تمام کردن کاری و سرانجام دادن آن را و قطع کردن بالکلیه. ( آنندراج ).- یک رونشین ؛ که روی به یک سوی نشیند.
- || کنایه از کسی که از راه و رای و نظر خود روی نگرداند :
بت یک رونشینی باز امشب
در آزارم به یک پهلو فتاده.
سید اشرف ( از آنندراج ).