یک رشته

لغت نامه دهخدا

یک رشته. [ ی َ / ی ِ رِ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از موافق. ( برهان ). || کنایه از مشورت و موافقت. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || کنایه از متفق هم هست. ( برهان ). || منتظم :
خدایا تو این عقد یک رشته را
برومند باغ هنرگشته را...
نظامی.
- یک رشته شدن ؛ منتظم شدن. به رشته واحد درآمدن. انتظام یافتن :
چو یک رشته شد عقد شاهنشهی
شد از فتنه بازار عالم تهی.
نظامی.

فرهنگ فارسی

(صفت ) متفق و موافق .

مترادف ها

single (صفت)
مجرد، تنها، عزب، فردی، تک، فرد، واحد، منفرد، انفرادی، تک و توک، یک نفری، یک لا، یک رشته

پیشنهاد کاربران

بپرس