یک جان. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) یکدل. ( از آنندراج ). دوست. ( ناظم الاطباء ). صمیمی. متحد.- یک جان شدن ؛ متحد و متفق شدن. صمیمی شدن. یکی شدن : تا من و توها همه یک جان شوندعاقبت مستغرق جانان شوند.مولوی.