لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. یک نفس و بدون درنگ.
فرهنگستان زبان و ادب
پیشنهاد کاربران
یک ریز. [ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) متصل . پیوسته . دائم . مدام . پیاپی . پشت هم . ( یادداشت مؤلف ) . پشت سرهم . پی درپی : او یک ریز حرف زد.
یک بند : [ اصطلاح در تداول عامه ]پشت سر هم ، مدام
( ( آیه سر خورد پایین، پاها را دراز کرد زیر میز جلو راحتی وسر تکیه داد به پشتی. "چهار ساعت یکبند حرف مزخرف شنیدم ". ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص44 . ) )
( ( آیه سر خورد پایین، پاها را دراز کرد زیر میز جلو راحتی وسر تکیه داد به پشتی. "چهار ساعت یکبند حرف مزخرف شنیدم ". ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص44 . ) )
متوالی - پشت سرهم
پیوسته ، پشت سرهم