به جولان و خرامیدن درآمد باد نوروزی
تو نیز ای سرو روحانی بکن یک باره جولانی.
سعدی.
- کار یک باره ؛ کاری که یک بار بیشتر نکنند. ( ناظم الاطباء ).- کار یک باره کردن ؛ کار را تمام کردن. کاری را چاره کردن. یک طرفه کردن کار. یک سو کردن کار. یک سره کردن کار را :
هر آن کس که او تاج شاهی بسود
بر آن تخت [ طاقدیس ] چیزی همی برفزود
مرآن را سکندر همه پاره کرد
ز بیدانشی کار یک باره کرد.
فردوسی.
مباش ایمن و گنج را چاره کن جهانبان شدی کار یک باره کن.
فردوسی.
|| بالکل. به کلی. بالتمام. کلاً. از همه روی.( یادداشت مؤلف ) : دیوار و دریواس فروگشت و درآمد
بیم است که یک باره فرودآید دیوار.
رودکی.
سه حاکمکند اینجا یک باره همه دزدمیخواره و زن باره و ملعون و خسیسند.
منجیک.
بدو گفت اولاد مغزت ز خشم بپرداز و بگشای یک باره چشم.
فردوسی.
چو شیروی بر تخت شاهی نشست کمر بر میان کیانی ببست
چنان شد ز بیهوده کار جهان
که یک باره شد نیکوییها نهان.
فردوسی.
شهنشاه باید که بخشد بر اوی چه یک باره زو دور شد رنگ و بوی.
فردوسی.
اگر بخت یک باره یاری کندبر این طبع من کامگاری کند.
فردوسی.
خونشان همه بردارد یک باره وجانشان واندرفکندباز به زندان گرانشان.
منوچهری.
و نیز یک باره خلق را بی طاعتی به بهشت مفرست. ( منتخب قابوسنامه ص 169 ).یک باره شوخ دیده و بی شرم گشته ایم
پس نام کرده خود را قلاش شوخ و شنگ.
سوزنی.
سوبه سو می فکند و می بردش کرد یک باره خسته و خردش.
نظامی.
یک باره بیفت از این سواری تا یابی راه رستگاری.
نظامی.
که صاحب حالتان یک باره مردندز بی سوزی همه چون یخ فسردند.
نظامی.
درآمد ز در دیده بانی بگاه که غافل چرا گشت یک باره شاه.
نظامی.
قوت جور جهان و پیری و ضعف بدن این سه حالت مرد را یک باره مضطر می کند.
سلمان ساوجی.
بیشتر بخوانید ...