یوزدار. ( نف مرکب ) یوزبان. ( ناظم الاطباء ). یوزبان. فهاد. ( یادداشت مؤلف ) : وز آن پس برفتند سیصد سوارپس بازداران همه یوزدار.فردوسی.و رجوع به یوزبان شود.