یه کله رفتن

پیشنهاد کاربران

یک نفس. [ ی َ / ی ِ ن َ ف َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) یک دم. یک لحظه. به اندازه یک دم زدن. || بی توقف. ( یادداشت مؤلف ) . بی امان :
که ما را در آن ورطه یک نفس
زننگ دو گفتن به فریاد رس.
سعدی.
- یک نفس رفتن و یک نفس دویدن ؛ بی توقف رفتن.
- یک نفس زدن ؛ چیزی گفتن. ( آنندراج ) .
شب و روز راندن ؛ توقف نکردن. ( یادداشت مؤلف ) . بدون درنگ و توقف شتافتن. لاینقطع حرکت کردن. بی گرفتن خستگی در حرکت بودن :
شب و روز راندند با کام و ناز
خدای جهاندارشان کارساز.
فردوسی.
به یک منزل دو منزل کردن ؛ شتاب کردن در حرکت و سفر چنانکه راه دو روز را یک روزه طی کنند :
همی رفتم شتابان در بیابان
همی کردم به یک منزل دو منزل.
منوچهری.
رجوع به ترکیب بعد شود.
- چند منزل را یکی کردن ؛ مسافت بین چند استراحتگاه را در یک روز طی کردن. کنایه از بسیار سریع رفتن. به شتاب رفتن :
...
[مشاهده متن کامل]

دو منزل یکی کرد و آمد دوان
همی جست بر سان تیر از کمان.
فردوسی.
دو منزل یکی کرد و آمد به راه
چنین تا بر شاه ایران سپاه.
فردوسی.
دو منزل همی کرد رستم یکی
نیاسود روز و شبان اندکی.
فردوسی.
درنگی نبودم به راه اندکی
سه منزل یکی کرد رخشم یکی.
فردوسی.
- منزل بریدن ؛ طی کردن منزل. قطع کردن منزل. پیمودن منزل :
گفت بشکستی دلم تا عزم را کردی درست
با جفا پیوستن و منزل بریدن چون قمر.
امیر معزی ( از آنندراج ) .
جهد آن کن تا ببری منزل اندر نور روح
تا نمانی منقطع در اوسط ظل و ضلال.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 193 ) .

بپرس