ینمه

لغت نامه دهخدا

( ینمة ) ینمة. [ ی َ م َ] ( ع اِ ) یکی ینم. ینمه. ( منتهی الارب ). واحد ینم یعنی یک دانه اسفرزه. ( ناظم الاطباء ). رجوع یه ینم شود.
ینمه. [ ی َ م َ / م ِ ] ( اِ ) گیاهی که در نیک شدن زخمها به کار برند. ( ناظم الاطباء ). به لغت اهل مغرب گیاهی باشد که به جهت نیک شدن زخمها به کار برند. ( برهان ) ( آنندراج ). نباتی است که به شیرازی سنبل دارو خوانند و در جراحتهاو زخمهای تازه مستعمل کنند. ( اختیارات بدیعی ). نباتی است شبیه به خندریلی و برگش از برگ کاسنی کوچکتر وساقش زیاده بر شبری و گلش زرد. ( از تحفه حکیم مؤمن ). گیاهی است سپید با برگی ازغب و برگ آن میانه برگ بارتنگ بری و برگ اذن الغزاله باشد لیکن کوچکتر از اذن الغزاله است و از میان برگها ساقی روید به درازی یک بدست و بزرگتر به ستبری دوکی. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

گیاهی که در نیک شدن زخمها بکار برند به لغت اهل مغرب گیاهی باشد که به جهت نیک شدن زخمها بکار برند

فرهنگ عمید

گیاهی با ساقۀ کوتاه، گل های زرد، و برگ های زرد شبیه برگ کاسنی که برای معالجۀ جراحت به کار می رفت، منبل دارو.

پیشنهاد کاربران

بپرس