تا من به نور ماه تو شب را برم به روز
زان پیش کزسمور به مه برکشی یلک.
سوزنی ( از انجمن آرا ).
|| دلی را گویند که از اندیشه فارغ بود. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).یلک. [ی َ ل َ ] ( اِ مصغر ) مصغر یل ترکی. نیم تنه بلند معمول زنان مصری. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به یَل شود.
یلک. [ ی ِ ل َ ] ( ترکی ، اِ ) پرهای ریز مرغان. خوافی مرغان باشد و هم اکنون بدین معنی در آذربایجان و تبریز مستعمل است. ( از یادداشت مؤلف ). هریک از پرهای بال و دم مرغان ، به خصوص خروس :
اگر عقاب سوی جنگ او شتاب کند
عقاب را به یلک بشکند سر و تن و بال.
فرخی.