یله کردن


معنی انگلیسی:
evacuate, to bend, to tilt

لغت نامه دهخدا

یله کردن. [ ی َ ل َ / ل ِک َ دَ ] ( مص مرکب ) رها کردن و گذاشتن و سر دادن. ( ناظم الاطباء ). رها کردن. ( فرهنگ جهانگیری ). ول کردن. اطلاق. ( از یادداشت مؤلف ). بر جای نهادن :
عنان را بدان باره کرده یله
همی راند ناکام تا باهله.
فردوسی.
دوش چو کرد آسمان افسر زر ز سر یله
ساخت ز ماه اختران باره وعقد مرسله.
فلکی شروانی ( از جهانگیری ).
|| ترک گفتن جایی. چیزی یا کسی را ترک کردن و با خود نبردن آن را. گذاشتن و گذشتن. ( یادداشت مؤلف ). بر جای نهادن :
زمانی نکرد او یله جای خویش
بیفشرد بر کینه گه پای خویش.
فردوسی.
به پیش اندر آورد یکسر گله
بنه هرچه کردند ترکان یله.
فردوسی.
نکردم سپه را به جایی یله
نه از من کسی کرد هرگز گله.
فردوسی.
اعیان و روی شناسان چون ندیمان و جز ایشان بنه یله کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 48 ). گفت ای بیچاره در پس بیمی نه و در پیش امیدی نه ، چرا گریختی و مادر را یله کردی ؟ ( ایضاًص 201 ). امیران سبکتکین و محمود از هرات برفتند و والی سیستان را به پوشنگ یله کردند. ( ایضاً ص 202 ). ولکن با احمد احکامها باید به سوگند و پسر را باید که به گروگان اینجا یله کند. ( ایضاً ص 268 ).
چاره کن خوش خوش از او دست بکش زیرا
یله بایدْت همی کرد به ناچارش.
ناصرخسرو.
هر شاه که داشت دولت و بخت جوان
هر دو یله کرد و خودبرون شد ز میان.
امیرمعزی.
گله از خود کنم که تا چو منی
خدمت چون تویی چرا یله کرد.
انوری.
دگر مابقی را ز گنج و سپاه
یله کرد و بگذشت از آن کوچگاه.
نظامی.
شیرداران دو شیر مردم خوار
یله کردند بر نشانه کار.
نظامی.
کمینگاه دزدان شد این مرحله
نشاید در او رخت کردن یله.
نظامی.
هله دوشت یله کردم شب دوشت پله کردم
دغل و عشوه که دادی به دل پاک بخوردم.
مولوی.
ای موسی جان چوپان شده ای
در طور بیا ترک گله کن
تکیه گه تو حق شد نه عصا
انداز عصا وآن را یله کن.
مولوی.
- عنان یله کردن ؛ زمام اسب رها کردن تا تند و تیز بدود :
عنان کرد بر صید صحرا یله.
نظامی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

رها کردن و گذاشتن و سر دادن رها کردن

فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) (مص م . ) رها کردن ، واگذاشتن .

پیشنهاد کاربران

به معنی رها کردن ول کردن و در بعضی از ابیات به معنی تکیه
اجازه دادن و رها کردن کسی به انجام کاری.
( . . . ایشان را قدم بر جایی یله نکنم. ( اجازه ندهم قدم بر جایی بگذارند. ) )
ابوالفضل بیهقی.

بپرس