یقینی

/yaqini/

مترادف یقینی: حتمی، قطعی، محقق، مسلم، اعتقادی، باوری

لغت نامه دهخدا

یقینی. [ ی َ ] ( ص نسبی ) منسوب به یقین و حکماً و البته و از روی علم و دانایی و به طور اطمینان و تحقیق. ( ناظم الاطباء ). حتمی : امور یقینی ؛ امور قطعی. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به یقین شود. || ( اصطلاح منطق ) اعتقادی بود جازم مطابق.اعتقاد جازم مرکب بود از تصدیقی مقارن تصدیقی دیگر به امتناع نقیض تصدیق اول. ( از اساس الاقتباس ص 360 ).

یقینی. [ ی َ ] ( اِخ ) عمادزاده. متوفی به سال 976 هَ. ق. او راست دیوانی به ترکی. ( یادداشت مؤلف ).

یقینی. [ ی َ ] ( اِخ ) لاهیجانی. قاضی عبداﷲ. از شعرای قرن دهم هجری و از مردم لاهیجان گیلان بود و همانجا درگذشت. ابیات زیر از اوست :
یک سخن نشنیدم از وی پیش مردم تا به کی
هر زمان نقل دروغی از زبان او کنم.
ای خوش آن شبها که با افسانه میلی داشتی
درددل می گفتم و افسانه می پنداشتی.
( از آتشکده آذر ص 168 ).
و رجوع به فرهنگ سخنوران شود.

یقینی. [ ی َ ] ( اِخ )هروی یا هراتی. نسبت او به یزد اشتباه است. یقینی از شعرای معاصر جامی شاعر سلطان حسین میرزا بود و به فارسی و ترکی اشعار دل انگیز دارد. بیت زیر از اوست :
صبحی که دم به مهر نزد یک نفس تویی
نخلی که بر نخورد از او هیچکس تویی.
( از فرهنگ سخنوران ) ( از صبح گلشن ص 616 ).

فرهنگ فارسی

(صفت ) منسوب به یقین قطعی .

پیشنهاد کاربران

بپرس