فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
بی گمان باور کردن
بر یقین بودن ؛ یقین داشتن. به طور حتم و قطع باورکردن. اعتقاد مسلم داشتن. ( از یادداشت مؤلف ) :
چو تیره گمانی تو و من یقینم
تو خود زین که من گفتمت بر یقینی.
ناصرخسرو.
بر یقینم کز فراق او به جان ایمن نیم
وین نبودی گر به وصل او گمانستی مرا.
خاقانی.
چو تیره گمانی تو و من یقینم
تو خود زین که من گفتمت بر یقینی.
ناصرخسرو.
بر یقینم کز فراق او به جان ایمن نیم
وین نبودی گر به وصل او گمانستی مرا.
خاقانی.