سرای تو پرسرو و پرماه و پرگل
ز یغمایی و کشی و خلخانی.
فرخی.
شوند حلقه به گوشت بتان یغمایی چو حلقه گر نشوی هردری و هرجایی.
سوزنی.
یوسف مصریان به زیبایی هندوی او هزار یغمایی.
نظامی.
در میان آن عروس یغمایی برده از عاشقان شکیبایی.
نظامی.
به یغما و چین زآن نیارم نشست که یغمایی و چینی آرم به دست.
نظامی.
مرا خود بسی دُرّدریایی است غلامان چینی و یغمایی است.
نظامی.
برون آمد چه گویم چون بهاری به زیبایی چو یغمایی نگاری.
نظامی.
من همان روز دل و صبر به یغما دادم که مقید شدم آن دلبر یغمایی را.
سعدی.
نه زهد و صفا ماند نه معرفت صوفی گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی.
سعدی.
روی تاجیکانه ات بنمای تا داغ حبش آسمان بر چهره ترکان یغمایی کشد.
سعدی.
دلی که حور بهشتی ربود و یغما کردکی التفات کند بر بتان یغمایی.
سعدی.
ترک بالابلند یغمایی خسرودار ملک زیبایی.
شاه نعمةاﷲ ولی.
|| غارت کرده. ( غیاث ) ( آنندراج ). مال به غارت برده. مال غارتی. ( یادداشت مؤلف ). || غارت گیر. ( آنندراج ).یغمایی. [ ی َ ] ( اِخ ) طایفه ای که در بلوک جندق مسکن دارند. ( یادداشت مؤلف ).