یزشن
لغت نامه دهخدا
- یزشن کردن ؛ دعا کردن. ورد خواندن : و ویراف را بر آن تخت نشاندند و روی بند بر وی فروگذاشتند و آن چهل هزار مرد بر یزشن کردن ایستادند. ( از ترجمه ارداویرافنامه ، به نقل یادنامه پورداود ص 211 ). و رجوع به یشتن شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
_ یـَــزِشْــنْ
یزشن کردن ؛ دعا کردن . ورد خواندن : و ویراف را بر آن تخت نشاندند و روی بند بر وی فروگذاشتند و آن چهل هزار مرد بر یزشن کردن ایستادند. ( از ترجمه ٔ ارداویرافنامه ، به نقل یادنامه ٔ پورداود ص 211 ) . و رجوع به یشتن شود.
یزشن کردن ؛ دعا کردن . ورد خواندن : و ویراف را بر آن تخت نشاندند و روی بند بر وی فروگذاشتند و آن چهل هزار مرد بر یزشن کردن ایستادند. ( از ترجمه ٔ ارداویرافنامه ، به نقل یادنامه ٔ پورداود ص 211 ) . و رجوع به یشتن شود.