لغت نامه دهخدا
یرنداق. [ ی َ رَ ] ( ترکی ، اِ ) تسمه ودوالی که نرم و سپید و جسیم و ستبر باشد. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). ارنداق. برنداق. قِدّ. قِدّه. تسمه.دوال. یشمه. حمیر. حمیره. اُشْکُزّ. ( یادداشت مؤلف ). دوال کفشگر. ( آنندراج ). یشمه. ( صحاح الفرس ): حمیر. حمیره ؛ یرنداق که بدان زین بندند. ( منتهی الارب ). دوال سفید و نرم و پاک کرده که بدان آلت زین را بندند و ظاهراً به هردو معنی ترکی است. ( فرهنگ رشیدی ). || روده ها. ( ناظم الاطباء ). به معنی رودگانی باشد که جمع روده است. ( برهان ) ( آنندراج ) :
بی یرنداق گرد گردن تو
نه بگردی و نه فروگذری.سوزنی.
فرهنگ فارسی
۱- روده . ۲- تسمه و دوال نرم وسفید : بی یرنداق گرد کردن تو نه بگردی و نه فرو گذری . (سوزنی )
فرهنگ معین
(یَ رَ ) [ تر. ] (اِ. ) ۱ - روده . ۲ - تسمه و دوال نرم و سفید.
فرهنگ عمید
۱. چرم خام.
۲. تسمه، دوال.
۳. دوالی که به گردن اسب می بندند.
۴. تسمه که روی زین بسته شود.
۵. (زیست شناسی ) روده.