یرنداخ. [ ی َ رَ ] ( ترکی ، اِ ) یرنداق. دوال. تسمه. ( یادداشت مؤلف ). سختیان. ( لغت فرس اسدی نسخه خطی نخجوانی ) : گفتم میان کشانی گفتا که هیچ نایم زد دست بر کمربند بگسست او یرنداخ .عسجدی.و رجوع به یرنداق شود.