لغت نامه دهخدا
- از یخه ( یقه ) خود پایین انداختن ؛ در تداول زنان ، فرزند دیگری را به فرزندی خود پذیرفتن. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیب «بچه ای رااز یخه خود گذرانیدن » شود.
- || در تداول مردم آذربایجان ، به ناحق تصاحب نمودن. لباس یا چیزی عاریتی را گرفتن و از آن خود شمردن و مورد استفاده قرار دادن.
- بچه ای را از یخه ٔ( یقه ) خود گذرانیدن ؛ وی را به فرزندی قبول کردن. ( یادداشت مؤلف ).
- خرج یخه ( به اضافه ) ؛ پاره ای از جامه که یخه لباس کنند. ( یادداشت مؤلف ).
- دست از یخه کسی برنداشتن ؛ اورا راحت و آسوده نگذاشتن. رها نکردن او را. مزاحم کسی بودن و از او توقعی نابجا و بیمورد داشتن.
- دست و ( به ) یخه بودن با کاری ؛ دچار و مبتلای امری مشکل یا بد بودن. ( یادداشت مؤلف ).
- دست و یخه ( یقه ) شدن یا دست به یخه ( یقه ) شدن با کسی ؛ گلاویز و دست و گریبان شدن با وی. به نزاع و زدوخورد آغازیدن با او. ( یادداشت مؤلف ).
- یخه پاره کردن از... ؛ یخه درانی کردن. یقه پاره کردن.( یادداشت مؤلف ).
- یخه چرکین ؛ یقه چرکین. فقیر. از طبقه کارگران. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به یقه چرکین شود.
- یخه درانی کردن ؛ یقه درانی کردن. اسف و اندوه بسیار نمودن از مصیبتی یا حادثه سویی. ( یادداشت مؤلف ).
- || تظاهر کردن در محبت و علاقه به کسی یا چیزی. سنگ محبت کسی یا چیزی را بر سینه زدن.
- یخه دریدن ؛ یقه دریدن.یخه درانی کردن. ( یادداشت مؤلف ).
- یخه زدن ؛ پیراهنی با یقه آهاری پوشیدن. یقه زدن.
- یخه کسی را چسبیدن ؛ یقه کسی را گرفتن. ادعایی به ناحق از کسی داشتن و اتهام ناروا بدو زدن.
یخه. [ ی ُ خ َ ] ( ترکی ، اِ )یخا. نان یخا. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به یخا شود.
فرهنگ فارسی
(اسم ) گریبان . یا یق. کسی راگرفتن . ۱- گریبان اوراگرفتن . ۲- باخواهش وابرام انجام کاری را از او خواستن .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
= یوخه۲
گویش مازنی
جدول کلمات
مترادف ها
گردن بند، طوق، یقه، گریبان، یخه، جیب
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
جیب، یقه، گریبان
یخه ترکی نیست بلکه واژه پهلوی باستان
یخه = یعنی مثل یخ سفت
قسمت سفت لباس هم میشه یخه
هر کلمه ای هم باستانی تو زبان اذری ها مونده چون بعدا ترک زبان شدن فک میکنن اون واژه ترکی
یخه = یعنی مثل یخ سفت
قسمت سفت لباس هم میشه یخه
هر کلمه ای هم باستانی تو زبان اذری ها مونده چون بعدا ترک زبان شدن فک میکنن اون واژه ترکی
گردنپوش