یخمور

لغت نامه دهخدا

یخمور. [ ی َ ] ( ع ص ) جوف مضطرب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). میان کاواک و بی ثبات و مضطرب. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) مهره ای است سپید که از دریا برآید و در میان آن شکاف باشد مانند خسته خرما. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یک قسم مهره سپید که از دریا برآرند و در میان آن شکافی باشد مانند شکاف هسته خرما. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

جوف مضطرب میان کاواک و بی ثبات و مضطرب

پیشنهاد کاربران

بپرس