لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
یخ گرفتن ؛ یخ زدن. منجمد شدن : مسکینی برهنه به سرما همی رفت و سگان در قفای وی افتاده. خواست تا سنگی بردارد و سگ را دفع کند در زمین یخ گرفته بود. ( گلستان ) .
- || بستن آب در زمینی مجاور گود یخچال در زمستان تا بفسرد و بعد شکستن و انبار کردن آن. رجوع به همین مدخل شود.
- || بستن آب در زمینی مجاور گود یخچال در زمستان تا بفسرد و بعد شکستن و انبار کردن آن. رجوع به همین مدخل شود.