شود افسرده صاف دل ز سکون
آب یخ می کند چو استاده ست.
شفیع اثر ( از آنندراج ).
|| سرد شدن. گرمی از دست دادن : نهار یخ کرد. غذا یخ کرد. ( یادداشت مؤلف ). || در تداول عامه ، چاییدن. از دست دادن حرارت طبیعی. نفوذ کردن سرما در اندامی : پاها و دستهایم یخ کرد. || بی رونق شدن.- بازار کسی یخ کردن ؛ سرد شدن بازار او. از رونق افتادن بازار وی. ( یادداشت مؤلف ).