گفتی که بگو مشکل خود تا بگشایم
گفتن نتوانم به کسی مشکلم این است.عاشق آن است که غمگین زید و شاد بمیرد
تا دم مرگ بود بنده و آزاد بمیرد.
( از مجمع الفصحاء ج 2 ص 57 و ریاض العارفین ص 238 ).
از اشعار اوست :
به هجر زنده از آنم که یار می آید
و گرنه زندگی من چه کار می آید.پشت خم ، موی سفید، اشک دمادم یحیی
تو بدین هیأت اگر عشق نبازی چه شود؟
( از مجمع الخواص ص 184 ).
برون ز کوی تو با خون دیده خواهم رفت هزار طعنه ز مردم شنیده خواهم رفت
به پای بوس تو چون آمدم ندانستم
که پشت دست به دندان گزیده خواهم رفت.
( از صبح گلشن ص 614 ) ( از فرهنگ سخنوران ).
رجوع به فرهنگ سخنوران شود.