یبروح

لغت نامه دهخدا

یبروح. [ ی َ ] ( اِ ) لغت سریانی و به معنی ذوصورتین شامل بیخ لفاح جبلی و بری است چنانکه لفاح شامل ثمر اقسام اوست و از مطلق او مراد قسم جبلی است و چون بیخ هر نوع لفاح که بزرگ باشد بشکافند شبیه به دو صورت انسان مشاهده گردد و او را از این جهت نامیده اند. در بیخ لفاح جبلی ادنی مشابهتی به صورت انسان مشاهده گردد به خلاف بری او که بسیار مشابه است. ( از مخزن الادویه ). در برخی از کتب گیاهی و دارویی یبروح به صورت مصحف یبروج به کار رفته است. بیروح و آن لفاح و تفاح الجن است به فارسی شابیزک و شابیرج گویند و نیز به عجمیه اندلس ابلیطه و یقص و ازج نیز گفته شود و نامش به یونانی حماتامیلن است. ( اسماء عقار ص 179 ) . لغت عربی یبروح مأخوذ از سریانی یبروحاست و در یادداشتهای لغت نامه مترادفات زیر برای این کلمه آمده است : مردم گیا. بیخ لفاح بری. سابیرک. سابیزک. سابیزج. ثمراللفاح. ساسالیوس. مهرگیاه.اصل اللفاح. ذوصورتین. ذوالصورتین. هزارگشای. استرنگ. لکهمنی. یبروح الصنم. سراج القطرب. تفاح المجانین. سگ شکن. مندغوره. مندراغوره. تفاح الجن. عبدالسلام. شابیزج. شابیزک. لفظ سریانی به معنی ذی صورتین است و به یونانی منداغورس و بطیطس نیز نامند و استرج و استرنج معرب استرنگ فارسی است و آن اسم جنس اشیاء زوجیه در خلقت و شامل بیخ لفاح و ثمر اقسام آن است و از مطلق مراد جبلی آن است و چون هر نوع لفاحی که بزرگ باشد بشکافند در آن شبیه به دو صورت انسان مشاهده می گردد لهذا آن مسمی به اسم یبروح نموده اند و بیخ لفاح جبلی اندکی مشابهت به صورت انسان دارد به خلاف بری آن که مشابهت تام دارد و بعضی آن را مختص به سراج القطرب دانسته اند. ( محیط اعظم ) ( ازحاشیه برهان قاطع چ معین ، ذیل یبروج ) :
بسی نماند که یبروح در زمین ختن
سخن سرای شود چون درختک وقواق.
خاقانی.
لاف از آن روح توان زد که به چارم فلک است
نی ز یبروح که در تبت و یغما بینند.
خاقانی.
و رجوع به لفاح و مردم گیا و سابیزک و سابیزج و تفاح الجن شود.
- یبروح السوفار ؛ یبروح الصنم. ( فهرست مخزن الادویه ).

فرهنگ فارسی

گیاهی که بیخ وریشه یامیوه آن بشکل صورت انسان باشد، لغت سریانی، فارسی آن یبروج
لغت سریانی و بمعنی ذو صورتین شامل بیخ لفاح شامل ثمر اقسام اوست و از مطلق او مراد قسم جبلی است و چون بیخ هر نوع لفاح که بزرگ باشد بشکافند شبیه بدو صورت انسان مشاهده گردد و او را از این جهت نامیده اند در بیخ لفاح جبلی ادنی مشابهتی بصورت انسان مشاهده گردد بخلاف بری او که بسیار مشابه است

فرهنگ عمید

گیاهانی که ریشه یا میوۀ آن ها مانند صورت انسان است، مثل استرنگ و مردم گیاه: بسی نماند که یبروح در زمین ختن / سخن سرای شود چون درخت در وقواق (خاقانی: ۲۳۴ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس