یبروح الوقاد

لغت نامه دهخدا

یبروح الوقاد. [ ی َ حُل ْ وَق ْ قا ] ( ع اِ مرکب ) یبروح صنمی. سراج القطرب. ( دزی ج 2 ص 848 ). شجرة الصنم. سیدة یباریح السبعه. شجرة سلیمان بن داود. مردم گیاه. مهرگیاه. ( یادداشت مؤلف ). ابن البیطار ذیل سراج القطرب آرد: تمیمی در کتاب مرشد گوید و آن یبروح الوقاد است و آن را «شجرةالصنم » نامند و این درخت سرور یبروحهای هفتگانه است و هرمس پنداشته است که آن همان درخت سلیمان بن داود است که از آن در زیر نگین انگشتری وی وجود داشته و به وسیله آن شگفتیهایی می ساخت و ارواح سرکش را رام میکرد و هم او گمان کرده که اسکندر ذوالقرنین در مسیر خود به مغرب و مشرق به سبب این درخت آن همه تدابیر می اندیشید. هرمس گوید و این درخت فرخنده و مبارک است ، برای هر دردی که به فرزند آدم میرسد از قبیل جن زدگی و دیوانگی و وسواس سودمند است و هم برای کلیه دردهای بزرگ که در باطن جسم انسان عارض میشود مانند فلج و لقوه و صرع و درد جذام و تباهی عقل و بلا و سختی و کثرت نسیان نافع است. و اصل این درخت در زیر زمین جای دارد و به صورت بتی ایستاده دارای دو دست و دوپا و جمیع اعضای انسان است ولی روئیدنگاه شاخ و برگ ظاهر آن بر فراز زمین است و جایگاه برآمدن آن از وسط سر آن صنم است و برگ آن مانند برگ علیق است و هم به اشیائی که در نزدیک آن باشد مانند درخت و غیره در می آویزد و روی آنها پهن میشود و بر آنها بالا میرود. میوه آن سرخ و خوشبو است ، و بوی آن مانند بوی عسل لبنی است و جایگاه روییدن آن در کوهها و تاکستانهاست. ( از مفردات ابن بیطار ).

فرهنگ فارسی

یبروح صنمی سراج القطرب ابن داود مردم گیاه مهر گیاه

پیشنهاد کاربران

بپرس