یاماچ کوچوالی ( به ترکی استانبولی: Yamaç Koçovalı ) یک شخصیت خیالی است که توسط گوکهان هورزوم خلق شده و با بازی آراس بولوت اینملی در سریال گودال به نمایش گذاشته شده است و یکی از شخصیت های محبوب و سریال گودال است. [ ۲] [ ۳] [ ۴]
در حالی که یاماچ یکی از دشمنان امی و قهرمان را در یورش دشمنان کوچوالی سال ها پیش به اسارت گرفته بود، یاماچ با زدن چند ضربه چاقو به گردن، امی و قهرمان را نجات داد. بعداً با پدرش ادریس درگیر شد و با هم دعوا کردند. در نتیجه این درگیری یاماچ از گودال خارج شد.
او کوچکترین پسر خانواده کوچوالی است. یاماچ که سال ها پیش در یک حادثه دردناک خانواده خود را نجات داد، به زندگی دانشگاهی خود با نواختن موسیقی راک شبانه در بارها و دور از خانواده ادامه می دهد ، تا بتواند تحصیلات تکمیلی خود را در رشته شیمی کامل کند. او یک شب بعد از یک کنسرت با سنا آشنا می شود و سپس تصمیم می گیرد گیتار خصوصی خود را به عنوان امانت با ۱۰۰ هزار لیر/دلار و با عشق زندگی اش به پاریس برود. یاماچ به سنا پیشنهاد ازدواج می دهد و سنا نمی داند که آخرین روز خوشبختی او خواهد بود. در شبی که در پاریس گذراندند، زنگ خانه به صدا درآمد و کمال دم در ظاهر شد. آن ها با سلطان، مادر یاماچ، از خیابان شانزه لیزه عبور می کنند و یاماچ به دلیل مرگ برادرش قهرمان ناگهان خود را در محله قدیمی او می بیند. فرهنگ، مردم و شیوه زندگی که او کاملاً فراموش کرده است پیش روی او می آید.
ادریس بابا سکته قلبی کرده است، جومالی در حال حاضر در زندان است و سلیم بدون اینکه بداند چه کار می کند در سفر است. در آن آشفتگی، قهرمان، متین و کمال، و یکی از جوانان محله، مکه و ادریس، با مرد خاص علیچو آشنا می شوند که بابا او را بسیار دوست دارد. اولین اقدام او با یافتن عیسی است که به وارتولو سعدالدین اطلاع می دهد که قهرمان در هتل خواهد بود. او با اطاعت از ندای سلطان کوچوالی مبنی بر صلح با وارتولو، بایکال را که پاشا او را می شناخت به عنوان داور منصوب می کند و قول می دهد در ازای عدم فروش مواد مخدر در محله کوچوا، به وارتولو مکانی در محله دره بدهد. این بار کومبورگازلی سردار مقابل او ظاهر می شود.
کومبورگازلی سردار به کازینوی سلیم می آید و قمار می کند و پول می بازد. او با افرادش به محله می آید و پولش را می خواهد. یاماچ پولی را که سردار می خواهد نمی دهد. سردار با تکان دادن انگشتش صحبت می کند و در جای خودش به ادریس بی احترامی می کند. کمال به انگشت سردار شلیک می کند و انگشت سردار قطع می شود. در حالی که همه این ها در جریان بود، سنا وقایع را از مغازه محی الدین تماشا می کرد. یاماچ هم از حضور سنا و تماشای این وقایع از ادریس عصبانی می شود.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفدر حالی که یاماچ یکی از دشمنان امی و قهرمان را در یورش دشمنان کوچوالی سال ها پیش به اسارت گرفته بود، یاماچ با زدن چند ضربه چاقو به گردن، امی و قهرمان را نجات داد. بعداً با پدرش ادریس درگیر شد و با هم دعوا کردند. در نتیجه این درگیری یاماچ از گودال خارج شد.
او کوچکترین پسر خانواده کوچوالی است. یاماچ که سال ها پیش در یک حادثه دردناک خانواده خود را نجات داد، به زندگی دانشگاهی خود با نواختن موسیقی راک شبانه در بارها و دور از خانواده ادامه می دهد ، تا بتواند تحصیلات تکمیلی خود را در رشته شیمی کامل کند. او یک شب بعد از یک کنسرت با سنا آشنا می شود و سپس تصمیم می گیرد گیتار خصوصی خود را به عنوان امانت با ۱۰۰ هزار لیر/دلار و با عشق زندگی اش به پاریس برود. یاماچ به سنا پیشنهاد ازدواج می دهد و سنا نمی داند که آخرین روز خوشبختی او خواهد بود. در شبی که در پاریس گذراندند، زنگ خانه به صدا درآمد و کمال دم در ظاهر شد. آن ها با سلطان، مادر یاماچ، از خیابان شانزه لیزه عبور می کنند و یاماچ به دلیل مرگ برادرش قهرمان ناگهان خود را در محله قدیمی او می بیند. فرهنگ، مردم و شیوه زندگی که او کاملاً فراموش کرده است پیش روی او می آید.
ادریس بابا سکته قلبی کرده است، جومالی در حال حاضر در زندان است و سلیم بدون اینکه بداند چه کار می کند در سفر است. در آن آشفتگی، قهرمان، متین و کمال، و یکی از جوانان محله، مکه و ادریس، با مرد خاص علیچو آشنا می شوند که بابا او را بسیار دوست دارد. اولین اقدام او با یافتن عیسی است که به وارتولو سعدالدین اطلاع می دهد که قهرمان در هتل خواهد بود. او با اطاعت از ندای سلطان کوچوالی مبنی بر صلح با وارتولو، بایکال را که پاشا او را می شناخت به عنوان داور منصوب می کند و قول می دهد در ازای عدم فروش مواد مخدر در محله کوچوا، به وارتولو مکانی در محله دره بدهد. این بار کومبورگازلی سردار مقابل او ظاهر می شود.
کومبورگازلی سردار به کازینوی سلیم می آید و قمار می کند و پول می بازد. او با افرادش به محله می آید و پولش را می خواهد. یاماچ پولی را که سردار می خواهد نمی دهد. سردار با تکان دادن انگشتش صحبت می کند و در جای خودش به ادریس بی احترامی می کند. کمال به انگشت سردار شلیک می کند و انگشت سردار قطع می شود. در حالی که همه این ها در جریان بود، سنا وقایع را از مغازه محی الدین تماشا می کرد. یاماچ هم از حضور سنا و تماشای این وقایع از ادریس عصبانی می شود.
wiki: یاماچ کوچوالی