یاسامیشی
لغت نامه دهخدا
- یاسامیشی فرمودن ؛نظم و ترتیب دادن. سامان بخشیدن. نظام دادن. کارسازی کردن : به شفاعت هیچکدام التفات نانموده جمله را از میان برداشت و ملک را یاسامیشی فرمود. ( تاریخ غازانی ص 192 ). در قضیه جنگ مصر و شام مردم پنداشتند که چنانکه کس نداند و او برخلاف آن متهورانه درآمد و تمامیت لشکر را خویشتن یاسامیشی فرمود و در پیش لشکر بایستاد. ( تاریخ غازانی ص 193 ). پادشاه اسلام خلد ملکه چون یاسامیشی ملک می فرمود حکم کرد که هر خربنده و شتربان و پیک که از کسی چیزی خواهد او را به یاسا رسانند. ( تاریخ غازانی ص 363 ).
- یاسامیشی کردن ؛ نظم و ترتیب دادن. کارسازی کردن. سامان و نظام دادن : به جانب زیر مشهد رضوی کوچ کرده ساعتی آنجا نزول فرمود و لشکر را یاسامیشی کرده منتظر وصول امیر قتلغ شاه می بود. ( تاریخ غازانی چ کارل یان ص 27 ). ایلچیان را اجازت مراجعت داد و امراء بزرگ نوین و قتلغ شاه را فرمود تا لشکرها را یاسامیشی کنند. ( تاریخ غازانی ص 59 ). شهزاده فرمود تا طبل رحیل که متضمن فتنه عظیم بود فرو کوفتند و امرا را فرمود تا لشکرها را یاسامیشی کنند. ( تاریخ غازانی ص 62 ). چون نوروز لشکرها را یاسامیشی کرده بود و مرتب گردانیده فرمان شد تا تمامت لشکرها جمع شوند. ( تاریخ غازانی ص 82 ). امیر قتلغ شاه را از راه آنجا فرستاد تا یاسامیشی ولایت کرد و زود مراجعت نمود... ( تاریخ غازانی ص 117 ). لشکرها تمامت برنشسته و یاسامیشی کردند و جنگ درپیوستند. ( تاریخ غازانی ص 127 ). آنکه مقدم اقوام باشند مقدم دارند و آن را دستور ساخته یاسامیشی ملک کنند. ( تاریخ غازانی ص 198 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید