ز ترس بر تن ما لرز و یازه افتادی
بدان زمان که رگ ما بجستی از نشتر.
مسعودسعد.
- تب یازه ؛ تب لرزه. و رجوع به تب یازه شود. || حرکت و جنبش کننده. ( سروری ).- خدنگ یازه ؛ با حرکت و جنبش تیر. راست رونده چون تیر خدنگ. یازنده چون خدنگ :
نیم مستک فتاده و خورده
بی خیو این خدنگ یازه من.
سوزنی.
|| ( نف ) یازنده. قصدکننده.- شبیازه ؛ شب پره و خفاش از آن که هنگام شب قصد بیرون آمدن کند.
|| ظاهراً این کلمه مانند مزید مؤخری در خمیازه و خام یازه نیز آمده. شعوری درلسان العجم ( ج 2 ورق 447 ) «یازه » را به معنی سخت دهن دره کردن آورده است.