هرآنگه که تو شهریاری کنی
مرا مرزبخشی و یاری کنی.
فردوسی.
مرا اندرین کار یاری کنیدبر این بیوفا کامگاری کنید.
فردوسی.
ای کرده سپاه اختران یاری توفخر است جهان را به جهانداری تو.
منوچهری.
خدمت نکنی بر ما وز ما طلبی خدمت یاری نکنی ما را وز ما طلبی یاری.
منوچهری.
عامه شهر عبداﷲبن احمد را یاری کردند. ( تاریخ سیستان ص 309 ).یار بودی مرمرا از روی مهر
یاری اکنون کن که یار از دست رفت.
سنایی.
داد فرمان تا کند در باغ نقاشی سحاب کرد یاری تا کند در راغ عطاری صبا.
معزی.
خود منشی کار خلق کردن است خصمی خود یاری حق کردن است.
نظامی.
که وقت یاری آمد یاریی کن در این خون خوردنم غمخواریی کن.
نظامی.
مهندس گفت کردم هوشیاری دگر اقبال خسرو کردیاری.
نظامی.
چون خدا خواهد که مان یاری کندمیل ما را جانب زاری کند.
مولوی.
نام احمد چون چنین یاری کندتاکه نوزش چون مددکاری کند.
مولوی.
بوی بد مر دیده را تاری کندبوی یوسف دیده را یاری کند.
مولوی.
جوان را دست عطا بسته بود زبان ثنا برگشود چندانکه زاری کرد یاری نکردند. ( گلستان سعدی ). پدر گفت ای پسر ترا در این نوبت فلک یاری کرد. ( گلستان سعدی ). گفت اندیشه مدارید که یکی منم در این میان که پنجاه مرد را جواب دهم و دیگر جوانان هم یاری کنند. ( گلستان سعدی ).چه یاری کند مغفر و جوشنم
چو یاری نکرد اختر روشنم.
سعدی.
چه زور آورد پنجه جهد مردکه بازوی توفیق یاری نکرد.
سعدی.
جهان آفرین گرنه یاری کندکجابنده پرهیزگاری کند.
سعدی.
ای کاش که بخت سازگاری کردی با جور زمانه یار یاری کردی.
حافظ.
موازرت ، معاضدت ؛ با هم یاری کردن. ( منتهی الارب ). تعاضد، ظهور، مضافرت ،تعاون ، تدامج ، معاونت ؛ همدیگر را یاری کردن. ( منتهی الارب ).