یارگی

لغت نامه دهخدا

یارگی. [ رَ / رِ ] ( حامص ، اِ ) توانایی و قدرت و زهره و قوت. ( برهان ) ( غیاث ).قوت و توانائی و جرأت و جسارت. ( آنندراج ) : ترا چه یارگی بود ایدر اندر آمدن بی بار و سلام. ( ترجمه طبری بلعمی ). محمدبن حمدون [ نبیره مرزبان ] گفت کمینه سواران آن شهرمائیم و ما را یارگی نباشد که از پیش سواران ملک نیمروز به میدان اندرشویم. ( تاریخ سیستان ص 349 ). و فرزندان او [ را ] یارگی نبود که بر چاکری از آن خویش بانگ زدندی. ( تاریخ سیستان ص 343 ). و هیچکس را یارگی آن نبود که سوی وی شدی. ( تاریخ سیستان ص 347 ). و غلامان را یارگی نبود که بیرون آمدندی به کشتن. ( تاریخ سیستان ص 138 ). ما را چه یارگی بودی که این کردی به شکر باید شد. ( تاریخ سیستان ص 170 ).
گر جمله را سعید کند یا شقی کند
چونین مکن که گوید آن یارگی کراست.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
ای آن که تویی چاره و بیچارگیم
از تو صله خواستن بود یارگیم.
سوزنی.
نبد هیچکس را دگر یارگی
که با او برون افکند بارگی.
نظامی.
کرا یارگی کز سر گفتگو
ز من جای آبا کند جستجو.
نظامی.
خواجه کان دید جای صبر نبود
یاری و یارگی نداشت چه سود.
نظامی.
درآید بتندی و خونخوارگی
بجز شه کرا باشد این یارگی.
نظامی.
و که را یارگی باشد که در حضرت مابخلاف این گوید. ( عتبة الکتبه ). و در عهد او در خراسان هیچکس را یارگی آن نبود که در احادیث مصطفی صلوات اﷲ علیه بنا وجه تصرف کردی. ( تاریخ بیهق ). || مجال و فرصت. ( برهان ).

فرهنگ فارسی

یارایی، توانایی، مجال و فرصت
جرات توانایی : کرا یارگی کز سر گفتگوی زمن جای آیا کند جستجو . ( گنجین. گنجوی )

فرهنگ معین

(رَ ) (اِ. ) ۱ - یارایی ، توانایی . ۲ - مجال ، فرصت .

فرهنگ عمید

۱. یارایی، توانایی.
۲. مجال و فرصت.

جدول کلمات

یارایی

پیشنهاد کاربران

بپرس