هرکه را بخت یارمند بود
گو بشو مرده را ز گور انگیز.
خسروی.
تو با او برو بر ستور نوندهمش راهبر باش و هم یارمند.
فردوسی.
چو باشید با من بدین یارمندنمانم بکس تاج و تخت بلند.
فردوسی.
مرا گر بود اندرین یارمندبگردانم این رنج و درد و گزند.
فردوسی.
مزن بر کم آزار بانگ بلندچو خواهی که بختت بود یارمند.
فردوسی.
نگهدار تاج است و تخت بلندترا بر پرستش بود یارمند.
فردوسی.
گر ایدونکه باشی مرا یارمندکه از خویشتن بازدارم گزند.
فردوسی.
گزین کرد از آن سرکشان مرد چندکه باشند بر نیک و بد یارمند.
فردوسی.
به دارنده آفتاب بلندکه باشم شما را بدو یارمند.
فردوسی.
نخواهم که آید شما را گزندمباشید با من به بد یارمند.
فردوسی.
ترا بود در جنگشان یارمندکلاهت برآمد به ابر بلند.
فردوسی.
که باشد در این ره که بد یارمندکه رستی ز دست سپه بی گزند.
اسدی ( گرشاسبنامه ص 194 ).
رَه نوشتی فتح و نصرت یارمند و پیشروبازگشتی بخت و دولت بریمین و بریسار.
مسعودسعد.
وگرش بخت یارمند بودنامبردار و ارجمند بود.
اوحدی.