لغت نامه دهخدا
یارغوچی. ( ترکی / مغولی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) کلمه مغولی به معنی قاضی و مدافع و حاکم قانون. ( جهانگشای جوینی ج 1 ص کج ، از قاموس پاوه دوکورتی ) : یارغوچی بزرگ منکسار نوین بود. ( جهانگشای جوینی ). چون به حضرت رسید و یارغوچیان او را یارغو داشتند. ( جهانگشای جوینی ). در گوشه ها هر کس از فتانان مانده بودند و در کنج انزوا رفته و آوردن هر یک تطویلی داشت بالای یارغوچی را با نوکران به لشکرهای پیسو آوردند. ( جهانگشای جوینی ). چهارم اشل خاتون دختر توقتمور پسر بوقای یارغوچی امیرتومان. ( تاریخ غازانی ص 13 ). آدینه نوزدهم رجب یارغوی صدرالدین داشتند و او بی تحاشی جوابهای مسکت میگفت و با یارغوچیان محابا نمیکرد واگر او را مجال سخن دادندی خود را از آن ورطه هائل خلاص دادی. ( تاریخ غازانی ص 119 ). یارغوچیان و وزرا را نصیحت فرمود که هر وقت که طایفه ای به شکایت حاکمی و متصرفی آیند سخن ایشان را برفور قبول مکنید... ( تاریخ غازانی ص 180 ). و از امرا نوروز و پسر بوقاء یارغوچی را هم آنجا بگذاشت تا یرلیغ ممالک فارس و عراق بستانند. ( تاریخ غازانی ص 72 ). چون به خراسان رسید پسران توقتای یارغوجی بجهت خون پدر در خفیه قصد امیرنوروز میکردند. ( تاریخ غازانی ص 104 ). چندانکه یارغوچیان و حکام و قضاة خواستندی که یک قضیه ای به قطع رسانند حال آن چنان مخبط و بهم برآمده بودی وچندان یرلیغ و پایزه در دست هر یک که قطعاً به فیصل نتوانستندی رسانید. ( تاریخ غازانی ص 298 ). و هورقوداق و پسران بوقای یارغوچی بایک تومان لشکر به تعجیل تمام برپی او برفتند. ( تاریخ غازانی ص 112 ). و هم در محرم ایسن بوقا گورگان پسر بوقاء یارغوچی وفات یافت.( تاریخ غازانی ص 121 ). و امیر منکاسار یارغوچی را فرمود تا بنشست و با جمع امرای دیگر آغاز تفحص کرده آن سخن را می پرسیدند. ( جامع التواریخ بلوشه ص 295 ).
فرهنگ فارسی
(اسم ) بازپرس دادستان (ایلخانان ) .
فرهنگ عمید
در دورۀ ایلخانان، بازپرس، دادستان.