ترا یارستن این کار دور است
نه اندک دور بل بسیار دوراست.
معروفی ( از سروری ).
بناپارسایی نگر نغنوی نیارم نکو گفت اگر بشنوی.
ابوشکور.
که یارد شدن پیش او ( رستم ) رزمخواه که از تف تیغش نگردد تباه.
فردوسی.
فرستاده گوید که من نزدشاه نیارم شدن در میان سپاه.
فردوسی.
نپیچید کس سر ز فرمان اونیارد گذشتن ز پیمان او.
فردوسی.
برآرد از این مرز بی ارز دودهواگرد او را نیارد بسود.
فردوسی.
ز گردون گردان که یارد گذشت خردمند گرد گذشته نگشت.
فردوسی.
بیاموزم این کودکان را همی برون زین نیارم زدن خود دمی.
فردوسی.
که ما پیش دو نامور شهریارچه یاریم گفتن که آید بکار.
فردوسی.
که یارد شدن نزد آن ارجمندرهاند مر آن بیگنه را ز بند.
فردوسی.
بترسید وز شاه زنهار خواست که این خواب گفتن نیاریم راست.
فردوسی.
نیارست آمد کسی پیش جنگ دلاور همی کرد برجا درنگ.
فردوسی.
دگر کس نیارست گفتن بدوی که این کار خود چیست وین رنگ و بوی.
فردوسی.
چو دیدم که اندر جهان کس نبودکه یارد همی دست یارست سود.
فردوسی.
بدو شاه چون خشم وتیزی نمودنیارست آنگه سخن برفزود.
فردوسی.
که گویند از ایران سواری نبودکه یارست با شیده رزم آزمود.
فردوسی.
چنان چون تو گفتی همی پیش شاه که یارد بُدن پهلوان سپاه.
فردوسی.
از آن انجمن کس ندارم به مردکجا جُست یارند با من نبرد.
فردوسی.
از آن پس که چون آب گردد برنگ کجا کرد یارد برو کار زنگ.
فردوسی ( شاهنامه ج 6 ص 1609 ).
جهاندار چون گشت باداد جفت زمانه پی او نیارد نهفت.
فردوسی.
سه روز اندر آن کار شد روزگاربیشتر بخوانید ...