چو مهتر شدی کار هشیار کن
ندانی تو داننده را یار کن.
فردوسی.
چو لشکرش رفتی به جایی به جنگ خردیار کردی و رای و درنگ.
فردوسی.
فرنگیس را نیز کردند یارنهانی بر او برنهادند بار.
فردوسی.
و سپاه سیستان با خود یار کرد و به حرب خوارج بیرون شد. ( تاریخ سیستان ).با قلم چونکه تیغ یار کنی
در نمانی ز ملک هفت اقلیم.
ابوحنیفه اسکافی.
مرد در این راه تنگ پی نبردگرنه خرد را دلیل و یارکند.
ناصرخسرو.
روی سرخی مادرش طلبدآنکه با اوش یار خواهد کرد.
سنایی.
دولت عشق یار خاقانیست توهمه دولتی که یارکنی.
خاقانی.
نسیمی از عنایت یار اوکن ز فیضت قطره ای همراه او کن.
نظامی.
عقل را با عقل دیگر یار کن امرهم شوری بخوان و کارکن.
مولوی.
گویی دواج روح که در کالبد دمیدیا عقل ارجمند که با روح یار کرد.
سعدی.
|| چیزی را به چیزی منضم کردن. توأم کردن. مع کردن. ضم کردن. چیزی را به چیزی آمیختن و مخلوط گردانیدن : پس اگر از بهر آب زرد خورند ( مازریون را ) با او بیخ سوسن آسمانگون یار باید کرد. ( الابنیه عن حقایق الادویه ). با این شراب... تخم خرفه و طباشیر کنند. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و اگر قطران و ترمس وسعتر با این داروها یار کنند صواب باشد. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و اگر اندکی عسل بلادر با وی یار کنند قوی تر بود. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و اگر انگبین یا مویز یار کنند گرم تر باشد. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و یک من شکر برافکنند و بقوام آرند و اگر ماده سخت تیز و گرم باشد قدری پوست خشخاش با تخم یارکنند. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و کمان وی ( کیومرث ) چوبین بود بی استخوان... پس تیر اندازی به بهرام گور رسید بهرام کمان را با استخوان یارکرد و بر تیر چهارپر نهاد. ( نوروزنامه ). و چون برگرفتمی قدری آرد و روغن با آن یارکردمی و کلیچه پختمی. ( سندبادنامه ص 209 ). در خرقه بست ( بربطی چند ) و پاره ای حلوا با آن یار کرد و بدان جوان فرستاد. ( تذکرةالاولیاء ).بیشتر بخوانید ...