ز شیرین بر طریق یادگاری
تک شبدیز کردش غمگساری.
نظامی.
دریاب عاشقان را کافزون کند صفا رابشنو تو این سخن را کاین است یادگاری.
سعدی.
عمری از خلق روی پیچیدم خدمتش را به جان پسندیدم
تا چنان شد ز شرمساری من
کاین فسون داد یادگاری من.
میر خسروی ( از آنندراج ).
برای سوختن من چو شعله تند مشواگر چه خار و خسم یادگاری چمنم.
محمد قلی سلیم ( از آنندراج ).
یادگاریهای عشق است اینکه با خود در عدم سینه صد پاره ای داریم و جیب چاک چاک.
فیاض ( از آنندراج ).
|| آنچه به عنوان یادبود و هدیه به کسی دهند. تحفه و ارمغان. || آنچه برای یادبود بر در و دیوار می نویسند یا بر تنه درختان می کنند.