یادباد

لغت نامه دهخدا

یادباد. ( اِ مرکب ) به یاد. یادبود. یادکرد. ذکر. و مجازاً شادی ِ سلامت :
گویم آنگاه بیارید یکی داروی خواب
یادباد ملکی ذوحسبی ذونسبی.
منوچهری.
|| ( فعل دعایی مرکب ) و در این شعر فردوسی «بلند باد»، «پرآوازه باد»، «مذکور باد» را رساند :
که نوشه زیاد از بزرگان قباد
بهر کشوری نام او یاد باد.
|| و در این بیت دعای نیک رفتگان را باشد :
زمال و منصب دنیا جز این نمی ماند
میان اهل مروت که یادباد فلان.
سعدی.
|| و در اشعار ذیل «بخاطر باد»، «در حافظه باد» معنی می دهد :
دل شهریار جهان شاد باد
همه گفته من ورا یاد باد.
فردوسی.
که شاه جهان جاودان شاد باد
سرو تاج او بنده را یاد باد.
فردوسی.
اقوال دشمن یاد باد
او شاد و دشمن در عنا.
ناصرخسرو.
|| و در اشعار ذیل علاوه بر معنی «به خاطر باد»، رایحه ای از صورت تحسین و شگفتی نیز وجود دارد ومعنیی قریب به «خوشا» دارد :
فرخ و روشن و جهان افروز
خنک آن روز یاد باد آن روز.
نظامی.
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود.
حافظ.
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد.
حافظ.
در چین طره تو دل بی حفاظ من
هرگز نگفت مسکن مألوف یاد باد.
حافظ.
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود.
حافظ.
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم.
حافظ.
و گاه از این جمله دعائی «باد» حذف شود :
یادایامی که با هم آشنا بودیم ما
هم خیال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما.
صائب.

فرهنگ فارسی

( اسم ) یاد کرد یاد ذکر : گویم آنگاه بیارید یکی داروی خواب یاد باد ملکی ذوحسبی ذونسبی . ( منوچهری )
به یاد یاد بود

فرهنگ معین

(اِمر. ) یادکرد، یاد، ذکر.

فرهنگ عمید

یاد، ذکر، یادکرد: گویم آنگاه بدان قطره یَکِ داروی خواب / یادبادِ ملکی ذوحسبی ذونسبی (منوچهری: ۱۸۹ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس