جز از نیکنامی و فرهنگ و داد
ز رفتار گیتی مگیرید یاد.
فردوسی.
سخنهای کوتاه و معنی بسی کجا یاد گیرد دل هر کسی.
فردوسی.
کنون ای خردمند دانش پذیراگر بخردی یک سخن یاد گیر.
فردوسی.
ز رویین دژ اکنون جهاندیده پیرنگر تا چه گوید تو زو یادگیر.
فردوسی.
سخن هر چه گویم زمن یادگیرمشو نیز با پیر برخیره خیر.
فردوسی.
ز فردوسی اکنون سخن یادگیرسخنهای پاکیزه و دلپذیر.
فردوسی.
گر نکت گوید و از علم سخن یاد کندبا خرد مردم باید که سخن گیرد یاد.
فرخی.
اگر از روی دین یادنگیری از روی خرد یاد گیری. ( قابوسنامه ).آنچه گفتم یاد گیر و آنچه بنمودم ببین
ورنه همچون کور و کر عامه بمانی کور و کر.
ناصرخسرو.
|| حفظ کردن. شنیدن و بخاطر سپردن. از برکردن. به حافظه گرفتن. ضبط کردن. استحفاظ : مباش غمگین یک لفظ یادگیر لطیف
شگفت گونه و لکن قوی و بابنیاد.
کسائی.
پیامی بری نزد فرخ پدرسخن یادگیری همه در بدر.
فردوسی.
نشان بس بود شهریاراردشیرچو از من سخن بشنوی یادگیر.
فردوسی.
ز پرویز چون داستانی شگفت ز من بشنوی یاد باید گرفت.
فردوسی.
سراسر همه پرسشم یادگیربه پاسخ همه داد بنیاد گیر.
فردوسی.
کنون از خردمندی اردشیرسخن بشنو و یک بیک یادگیر.
فردوسی.
چو از پند گوی آن شنید اردشیربه گلنار گفت این سخن یادگیر.
فردوسی.
بدو گفت شاه این ز من درپذیرسخن هر چه گویم ترا یادگیر.
فردوسی.
سخن بشنوی بهترین یادگیرنگرتا کدام آیدت دلپذیر.
فردوسی.
چنین گفت فرزانه شاهوی پیرزشاهوی پیر این سخن یادگیر.
فردوسی.
همه داستان یاد باید گرفت که خیره بماند شگفت از شگفت.
فردوسی.
مرا این سخن یاد باید گرفت ز مه روشنایی نباشد شگفت.
فردوسی.
بمان تا بدین گنگ بار از شگفت چه بینیم کان یاد باید گرفت.بیشتر بخوانید ...