یاد کردن

لغت نامه دهخدا

یاد کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) به خاطر آوردن. به یاد آوردن :
یاد کن زیرت اندرون تن شوی
تو بر او خوار خوابنیده ستان.
رودکی.
بنجشک چگونه لرزد از باران
چون یادکنم ترا چنان لرزم.
ابوالعباس.
چو جان رهی پند او کرد یاد
دلم گشت از پند او رام و شاد.
فردوسی.
سیاوش بدو گفت کز بامداد
مکن تادو روز دگر جنگ یاد.
فردوسی.
نکردم همی یاد گفتار شاه
چنین گفت با من همی گاه گاه.
فردوسی.
به ملک ترک چرا غره اید یاد کنید
جلال و دولت محمود ز اولستان را.
ناصرخسرو.
ازطواف همه ملائکیان
یاد کردی به گرد عرش عظیم.
ناصرخسرو.
بی یاد تو نیستم زمانی
تا یاد کنم دگر زمانت.
سعدی.
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند.
حافظ.
|| تذکر. اذکار. استذکار. تذکارذکری. حدیث کردن. اسم بردن. به بیان آوردن مطلب یا حدیثی را. حکایت کردن و بر زبان آوردن : واز خلق نخست که را آفرید از گاه آدم تا این زمانه همه ترا یاد کنیم. ( ترجمه طبری بلعمی ). پس مردمان را گفت چون نمازی از یادتان یاد کنید آنوقت که یادتان آید یاد کنید . ( ترجمه طبری بلعمی ).
چرا آن نشانی که مادرت داد
ندادی بروبر نکردیش یاد.
فردوسی.
فریدون به سرو یمن گشت شاد
جهانجوی دستان همی کرد یاد.
فردوسی.
همه یاد کرد این به نامه درون
فرستاده آمد سوی طیسفون.
فردوسی.
بشد چهر بر چهر خسرو نهاد
گذشته سخنها همیکرد یاد.
فردوسی.
پرستنده خوان پیش بهمن نهاد
تهمتن سخنها همی کرد یاد.
فردوسی.
به گرسیوز آن رازها برگشاد
نهفته سخنها همی کرد یاد.
فردوسی.
درفش خجسته بگستهم داد
بسی پند و اندرزها کرد یاد.
فردوسی.
بگسترد پیش اندرون تخته نرد
همه گردش مهره ها یاد کرد.
فردوسی.
فرستاده گویا زبان برگشاد
همه دیده ها پیش او کرد یاد.
فردوسی.
وز آنجابه کار سیاوش رسید
سراسر همه یاد کرد آنچه دید.
فردوسی.
برایشان همه داستان برگشاد
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- بخاطر آوردن. ۲- نوشتن ذکر کردن . ۳- بدیدار کسی رفتن چطور شد یاد ما کردی ( هنگامی که آشنایی بدیدن او آید یا از او پرسشی کند. )

فرهنگ معین

(کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - یادآوری کردن ، به خاطر آوردن . ۲ - (عا. ) به دیدار کسی رفتن .

جدول کلمات

ذکر

مترادف ها

reminisce (فعل)
بخاطر آوردن، یاداوری کردن، یاد کردن

پیشنهاد کاربران

reminisce
نام بردن. [ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) بیان کردن نام کسی. ( ناظم الاطباء ) . یاد کردن. ذکر کردن اسم :
بیاورد برزین می سرخ فام
نخستین ز شاه جهان برد نام.
فردوسی.
ز گرشاسب اثرط نبردید نام
همان از نریمان با کام و نام.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
وندر فکنَد باز به زندان گرانشان
سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان.
منوچهری.
فاضل ترین ملوک گذشته گروهی اندک. . . و آن گروه دو تن را نام برده اند. ( تاریخ بیهقی ) . اینهااند محتشم ترین بندگان خداوند که بنده نام برد. ( تاریخ بیهقی ص 394 ) .
کوه اگر حلم ترا نام برد بی تعظیم
ابر اگر دست ترا یاد کند بی تبجیل.
انوری.
واجب آمد چونکه بردم نام او
شرح کردن رمزی از انعام او.
مولوی.
دوستان شهر او را برشمرد
بعد از آن شهر دگر را نام برد.
مولوی.
من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم
در حضرت سلطان که برد نام گدایی.
سعدی.
درویش را که نام برد پیش پادشاه ؟
هیهات از افتقار من و احتشام دوست.
سعدی.
نه شرط است وقتی که روزی خورند
که نام خداوند روزی برند؟
سعدی.
منم آن سحربیان کز مدد طبع سلیم
نبرد ناطقه نام سخنم بی تعظیم.
عرفی ( از آنندراج ) .
به هرکه هرچه دهی نام آن مبر صائب
که چیز خود طلبیدن کم از گدایی نیست.
صائب.
به یاد روی خسرو جام خوردی
ولی فرهاد را هم نام بردی.
وصال.

بپرس