یاد کن زیرت اندرون تن شوی
تو بر او خوار خوابنیده ستان.
رودکی.
بنجشک چگونه لرزد از باران چون یادکنم ترا چنان لرزم.
ابوالعباس.
چو جان رهی پند او کرد یاددلم گشت از پند او رام و شاد.
فردوسی.
سیاوش بدو گفت کز بامدادمکن تادو روز دگر جنگ یاد.
فردوسی.
نکردم همی یاد گفتار شاه چنین گفت با من همی گاه گاه.
فردوسی.
به ملک ترک چرا غره اید یاد کنیدجلال و دولت محمود ز اولستان را.
ناصرخسرو.
ازطواف همه ملائکیان یاد کردی به گرد عرش عظیم.
ناصرخسرو.
بی یاد تو نیستم زمانی تا یاد کنم دگر زمانت.
سعدی.
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کندهمدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند.
حافظ.
|| تذکر. اذکار. استذکار. تذکارذکری. حدیث کردن. اسم بردن. به بیان آوردن مطلب یا حدیثی را. حکایت کردن و بر زبان آوردن : واز خلق نخست که را آفرید از گاه آدم تا این زمانه همه ترا یاد کنیم. ( ترجمه طبری بلعمی ). پس مردمان را گفت چون نمازی از یادتان یاد کنید آنوقت که یادتان آید یاد کنید . ( ترجمه طبری بلعمی ).چرا آن نشانی که مادرت داد
ندادی بروبر نکردیش یاد.
فردوسی.
فریدون به سرو یمن گشت شادجهانجوی دستان همی کرد یاد.
فردوسی.
همه یاد کرد این به نامه درون فرستاده آمد سوی طیسفون.
فردوسی.
بشد چهر بر چهر خسرو نهادگذشته سخنها همیکرد یاد.
فردوسی.
پرستنده خوان پیش بهمن نهادتهمتن سخنها همی کرد یاد.
فردوسی.
به گرسیوز آن رازها برگشادنهفته سخنها همی کرد یاد.
فردوسی.
درفش خجسته بگستهم دادبسی پند و اندرزها کرد یاد.
فردوسی.
بگسترد پیش اندرون تخته نردهمه گردش مهره ها یاد کرد.
فردوسی.
فرستاده گویا زبان برگشادهمه دیده ها پیش او کرد یاد.
فردوسی.
وز آنجابه کار سیاوش رسیدسراسر همه یاد کرد آنچه دید.
فردوسی.
برایشان همه داستان برگشادبیشتر بخوانید ...