مگر او دهد یادمان بندگی
نماید بزرگی و دارندگی.
فردوسی.
تازی و پارسی و یونانی یاد دادش مغ دبستانی.
نظامی.
یا جواب من بگو یا داد ده یا مرا اسباب شادی یاد ده.
مولوی.
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یارچه کنم حرف دگر یاد نداد استادم.
حافظ.
|| تذکیر. مذاکره. اذکار. ( منتهی الارب ). متذکر شدن. بخاطر آوردن. یادآوری کردن. به یاد آوردن : همی خواست بردن بر کیقباد
دهد جنگ روز نخستینش یاد.
فردوسی.
در این میانها مرا که عبدالغفارم یاد می داد از آن خوابها که به زمین داور دیده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 115 )... چون به غزنین شوم مرا یاد دهد چون برفتند به مقام غزنین رسیدند خواجه بزرگ آن حال یاد با سلطان داده سلطان فرمود که شصت هزار... برای ابوالقاسم بفرستند. ( تاریخ طبرستان ). و حقی که در عهد پدر خویش در وقتی که ایشان را مقید و مدلل کرده بود و سلطان به لطافت حیل ایشان را از آن خلاص داده و نزدیک پدر شفیع شده یاد دادو گفت اکنون در روی مگر قضای آن حق را شمشیر می کشید. ( تاریخ جهانگشا ).مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت
ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم.
حافظ.
شور بلبل می دهد یاد از قدح نوشی مراحکمت گل می کندتکلیف بیهوشی مرا.
طالب آملی ( از آنندراج ).
در کنار بوستان مجموعه رنگین گل صائب از اوراق دیوان تو یادم می دهد.
صائب.
- از یاد دادن ؛ فراموش کردن. ( زوزنی ): یک چیز آموختی و چیزهای بسیار از یاد دادی.