گیوگان

لغت نامه دهخدا

گیوگان. [ وْ ] ( ص نسبی ) مرکب از: گیو + گان پسوند نسبت و اتصاف. منسوب به گیو. خاندان گیو. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
گرازه سر تخمه گیوگان
بیامد بدان کار بسته میان.
فردوسی.
هشیوار و از تخمه گیوگان
که بر درد و سختی نباشد ژگان.
فردوسی.
گرازه سر تخمه گیوگان
پس ِ او همی رفت با ویژگان.
فردوسی.

گیوگان. [ وْ ] ( اِخ ) نام یکی از پهلوانان ایران است که پسر او گرازه نام داشت. ( فرهنگ جهانگیری ). نام پهلوانی است ایرانی. ( برهان قاطع ). نام یکی از پهلوانان ایران که پسر او گرازه نام داشت. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). اما گفته فرهنگ نویسان ظاهراً اساسی ندارد و گیوگان نام خاندان است و گویا این معنی نادرست را از شعر ذیل فردوسی استنباط کرده باشند:
گرازه سر تخمه گیوگان
که بر درد و سختی نباشد ژکان.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

یکی از پهلوانان داستانی ایرانی و پدر گرازه .
( اسم ) منسوب به گیو از خاندان گیو .
با اول مکسور نام یکی از پهلوانان ایرانست که پسر او گرازه نام داشت ٠ نام پهلوانی است ایرانی ٠ نام یکی از پهلوانان ایران که پسر او گرازه نام داشت ٠ اما گفت. فرهنگ نویسان ظاهرا اساسی ندارد و گیوگان نام خاندان است ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس