خارکش را که پشت بود زگیش
دیدبر دوش خویش خلعت و گیش.
هاتف ( از شعوری ).
|| کرک سمور را نیز گویند. ( فرهنگ شعوری ج 2 ص 310 ) : به منعم نه زربفت و نه گیش ماند
نه صد پاره خرقه به درویش ماند.
هاتفی ( از شعوری ).
گیش سیاه بر سر آن شوخ دلستان مانند ابر بر سر خورشید سایبان.
هلالی ( از شعوری ).
این لغت مخصوص به این فرهنگ است.گیش. ( اِ ) نام خرزهره ای است در بندر عباس و حوالی کرمان. ( درختهای جنگلی ایران ثابتی ص 211 ). رجوع به خرزهره شود.
گیش. ( اِخ ) شهری بوده است از توابع ماوراءالنهر. ( مجمل التواریخ والقصص ص 305 ) : در این وقت فتحها [ ی ] قتیبه بود به ماوراءالنهر و زمین شومان و گیش. ( از مجمل التواریخ والقصص ص 305 ). کلمه محرف کش است و رجوع به کش شود.