گیسوی

لغت نامه دهخدا

گیسوی. ( اِ ) گیسو. رجوع به گیسو و گیس شود. || در نزد صوفیه طریق طلب را گویند به عالم هویت که حبل المتین عبارت از آن است. ( یادداشت به خط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- موی بلند سر که از پشت گردن تجاوز کند جمع : گیسوان گیسوها : شیادی گیسوان بافت بصورت علویان ... ۲- موی بلند سر زنان ( اختصاصا ) : برخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب . ( شا. لغ. ) ۳- طریق طلب را گویند بعالم هویت حبل المتین ( لغ.: گیسوی ) یا گیسوان . ۱- جمع گیسو . ۲ - یا گیسوان دیده . مژگان چشم . یا گیسوی چنگ . تارهای چنگ : گیسوی چنگ ببرید بمرگ می ناب تا حریفان همه خون از مژه بگشایند ( حافظ .۱۳۷ ) یا گیسوی شمع . شعل. شمع . یا گیسوی کفش . آن مقداراز بند کفش و جز آن که بر پا قرار گیرد و برزمین ساید یا گیسوی مشکین . ۱- گیسوی سیاه مشکی . ۲- گیسوی حضرت رسول ص. که سیاه بود و آنرا از دو طرف شانه و آویزان میفرمود .
گیسو . یا در نزد صوفیه طریق طلب را گویند به عالم هویت که حبل المتین عبارت از آن است .

پیشنهاد کاربران

بپرس