گیروی

لغت نامه دهخدا

گیروی. ( اِخ ) گیرو. نام پهلوانی است ایرانی. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ جهانگیری ). نام پهلوانی بود که از ده برای بهرام گور شتروارها نار و سیب و به و دسته گل آورد و در بزمگاه بهرام هفت جام می پیاپی بخورد از مجلس بیرون آمد و بتاخت در دامنه کوهی پیاده شد و بخفت ، کلاغی از کوه فرود آمد و چشمانش را بکند آنانکه از دنبال وی آمدند او را مرده و دیدگانش را کنده یافتند و به بهرام گور خبر بردند. وی ازشنیدن این خبر اندوهگین شد و خوردن می را حرام کرد.فردوسی این داستان را در شاهنامه چنین آورده است :
بیامد همان گه یکی مرد مه
و را میوه آورد لختی ز ده
شتروارها نار و سیب و بهی
ز گل دسته ها کرده شاهنشهی.
تا آنجا که گوید:
همین مه که با میوه و بوی بود
ورا پهلوی نام گیروی بود
به یاد شهنشاه بگرفت جام
منم گفت می خواره گیروی نام
بگفت این و زان هفت برهم بخورد
وزان می پرستان برآورد گرد.
پس از آن :
برانگیخت اسب از میان گروه
ز هامون همی تاخت تا سوی کوه
فرود آمد از اسب جای نهفت
نگه کرد در سایه واری بخفت
ز کوه اندر آمد کلاغی سیاه
دو چشمش بکند اندر آن خوابگاه...
آنگاه کسانی که از پی وی تاخته بودند به بهرام خبر دادند:
که گیروی را چشم روشن کلاغ
ز مستی بکنده ست بر پیش راغ
رخ شهریار جهان زرد شد
ز تیمار گیروی پر درد شد.
آنگاه خروشان گفت :
حرام است می در جهان سربسر
اگر پهلوان است اگر پیشه ور...
فردوسی ( از شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2132 ).
اما در بعضی از نسخ شاهنامه نام این مرد کبروی نیز آمده و ولف در فهرست نیز همین ضبط را اختیار کرده است. احتمال دارد که این نام با کلمه «گبر» به معنی مرد بی ارتباطنباشد. و نیز رجوع به کبروی شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس