بیامد همان گه یکی مرد مه
و را میوه آورد لختی ز ده
شتروارها نار و سیب و بهی
ز گل دسته ها کرده شاهنشهی.
تا آنجا که گوید:
همین مه که با میوه و بوی بود
ورا پهلوی نام گیروی بود
به یاد شهنشاه بگرفت جام
منم گفت می خواره گیروی نام
بگفت این و زان هفت برهم بخورد
وزان می پرستان برآورد گرد.
پس از آن :
برانگیخت اسب از میان گروه
ز هامون همی تاخت تا سوی کوه
فرود آمد از اسب جای نهفت
نگه کرد در سایه واری بخفت
ز کوه اندر آمد کلاغی سیاه
دو چشمش بکند اندر آن خوابگاه...
آنگاه کسانی که از پی وی تاخته بودند به بهرام خبر دادند:
که گیروی را چشم روشن کلاغ
ز مستی بکنده ست بر پیش راغ
رخ شهریار جهان زرد شد
ز تیمار گیروی پر درد شد.
آنگاه خروشان گفت :
حرام است می در جهان سربسر
اگر پهلوان است اگر پیشه ور...
فردوسی ( از شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2132 ).
اما در بعضی از نسخ شاهنامه نام این مرد کبروی نیز آمده و ولف در فهرست نیز همین ضبط را اختیار کرده است. احتمال دارد که این نام با کلمه «گبر» به معنی مرد بی ارتباطنباشد. و نیز رجوع به کبروی شود.