گیرم

فرهنگ فارسی

(فعل ) ۱ - اول شخص مفرد مضارع از گرفتن ۲ - در مورد فرض و انگارش استعمال شود : گیرم که مارچوبه کند تن بشکل مار کوزهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست ? ( خاقانی )

پیشنهاد کاربران

گیرم. ( شخص اول فعل امر «گیر» از مصدر «گرفتن» ) فرض نمایم، گمان نمایم، تصور نمایم.
امثال:
"گیرم اکنون تخم را گر کاشتی
در زمینی که سبب پنداشتی
چون دو سه سال آن نروید چون کنی
جز که در لابه و دعا کف در زنی" ( مثنوی معنوی مولوی، دفتر پنجم )
...
[مشاهده متن کامل]

"گیرم که نداری آن صبوری
کز دوست کنی به صبر دوری" ( لیلی و مجنون، خمسۀ نظامی )
توضیحات:
در بخش «گیر» از لغتنامۀ دهخدا می خوانیم:
"|| ( فعل امر ) امر از گرفتن، در همۀ معانی. و از آن جمله در معنی فرض کردن و گمان بردن و تصور کردن و پنداشتن، و در این معنی مستقل گونه به کار رود:
دنیا به مراد رانده گیر آخر چه
واین نامه ٔ عمر خوانده گیر آخر چه
گیرم که به کام دل بمانی صد سال
صد سال دگر بمانده گیر آخر چه . ( از المعجم چ 1 مدرس رضوی ص 335 )
گیر که گیتی همه چنگ است و نای
گیر که گیتی همه ماه است وهور. ( انوری ) "
همچنین در بخش «گرفتن» از لغتنامۀ دهخدا می خوانیم:
"|| فرض کردن. شمردن. بحساب آوردن:
. . .
تو ایران سپه را همه کشته گیر
وگر زنده از رزم برگشته گیر. ( فردوسی ) "

بپرس