گیرایی. ( حامص ) عمل گیرا. حالت و چگونگی گیرا. صفت گیرا. قوت گیرندگی. قبض و تصرف و توانایی گرفتن و ضبط کردن. ( از ناظم الاطباء ) : تن گوید بار خدایامرا بیافریدی بمانند پاره هیزم ، در دستم گیرایی نبود و در پایم روانی نبود. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 301 ). || گرفتگی. ( ناظم الاطباء ). ابتلاء وگرفتار شدن. || تأثیر. جذب : سعدی آتش زبانم در غمت سوزان چو شمع با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست.
سعدی.
- گیرایی در چشم داشتن ؛ جاذب بودن : چشمان او گیرایی خاص داشت ؛ خاصیت جاذبیت در او بود. رجوع به گیرا شود.
فرهنگ فارسی
۱ - قوت گیرندگی توانایی گرفتن : تن گوید : بار خدایا مرا بیافریدی بمانند پاره ای هیزم در دستم گیرایی نبود و در پایم روانی نبود . ۲ - جذابیت فریبندگی . ۳ - تاثیر نفوذ . ۴ - صید کردن . ۵ - اسارت گرفتاری .
فرهنگ معین
(حامص . ) جذابیت ، گرفتگی .
فرهنگ عمید
۱. گیرنده بودن، تاثیر، نفوذ. ۲. حالت مخصوص در سیمای شخص که دیگران را مجذوب سازد، جذابیت، فریبندگی.
مترادف ها
charism(اسم)
گیرایی، عطیه الهی، جذبه روحانی، گیرش
charisma(اسم)
گیرایی، عطیه الهی، جذبه روحانی، گیرش
فارسی به عربی
هیبة
پیشنهاد کاربران
منبع. عکس فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید واژه گیرایی از ریشه ی واژه ی گیرا و یی فارسی هست زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود. ... [مشاهده متن کامل]
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴ • تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴ • حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است ) • فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵ • غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶ • فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹
واگیرا:خاج. خنثی
زاسمتا:زداینده ودفع و دافعه. باسمتا:دارنده و جذب و جاذبه. ناسمتا:نادارنده و خاج و خنثی. زا سَمتا. با سَمتا. نا سَمتا. سمت ا.
ناسَمتایی:خاجه ( خاج ) و خنثی. ناگیرایی:دافعه. گیرایی:جاذبه.
گیرایی:جاذبه. ناگیرایی:دافعه. #. که با؛ خودگیرا بودن . و یا، خودگیرانبودن یکی نیستند.