گیرایی. ( حامص ) عمل گیرا. حالت و چگونگی گیرا. صفت گیرا. قوت گیرندگی. قبض و تصرف و توانایی گرفتن و ضبط کردن. ( از ناظم الاطباء ) : تن گوید بار خدایامرا بیافریدی بمانند پاره هیزم ، در دستم گیرایی نبود و در پایم روانی نبود. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 301 ). || گرفتگی. ( ناظم الاطباء ). ابتلاء وگرفتار شدن. || تأثیر. جذب : سعدی آتش زبانم در غمت سوزان چو شمع با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست.
سعدی.
- گیرایی در چشم داشتن ؛ جاذب بودن : چشمان او گیرایی خاص داشت ؛ خاصیت جاذبیت در او بود. رجوع به گیرا شود.
فرهنگ فارسی
۱ - قوت گیرندگی توانایی گرفتن : تن گوید : بار خدایا مرا بیافریدی بمانند پاره ای هیزم در دستم گیرایی نبود و در پایم روانی نبود . ۲ - جذابیت فریبندگی . ۳ - تاثیر نفوذ . ۴ - صید کردن . ۵ - اسارت گرفتاری .
فرهنگ معین
(حامص . ) جذابیت ، گرفتگی .
فرهنگ عمید
۱. گیرنده بودن، تاثیر، نفوذ. ۲. حالت مخصوص در سیمای شخص که دیگران را مجذوب سازد، جذابیت، فریبندگی.