گیرانیدن
لغت نامه دهخدا
- درگیرانیدن ؛گیرانیدن. رجوع به گیرانیدن شود.
- || به اشتعال درآوردن و شعله ور ساختن ، چون درگیرانیدن زغال و آتش : درحال آتش درگیرانید و پاره ای آرد آورده بودخمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد. ( تذکرة الاولیای عطار ). رجوع به گیراندن شود.
فرهنگ فارسی
به معنی گیراندن . گرفتن فرمودن
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید